روان‌های آسیب‌دیده‌ی حادثه سیدالشهدا؛ «مادر، من هم مثل طاهره می‌میرم؟!»

گزارش: زولفا بهنیا
۱۸ ثور سال  ۱۴۰۰ هجری شمسی روز خونین برای معارف افغانستان بود، روزی که شماری از تروریست‌ها بر لیسه دخترانه‌ سیدالشهدا واقع در دشت برچی کابل حملات ظالمانه‌ای را انجام دادند. حمله‌ای که با واکنش‌های گسترده ملی و بین‌المللی قرار گرفت. این حمله به جز از کشته و زخمی، آسیب‌های شدید روحی، روانی را نیز بر دانش‌آموزان این مکتب به ارث گذاشته است. طاهره، جزیی از آسیب‌دیدگان روانی این حادثه بود، که سه ماه قبل به دلیل فشار زیاد روحی و روانی به جمع کشته‌های این لیسه اضافه شد.

«کاش مکتب شروع شود، شاید اگر مکتب برود حالش مثل سابق شوه» این خواسته یکی از مادران دانش‌آموز آسیب‌دیده روحی حادثه سیدالشهدا است که آخرین امیدش را برای بهبود دخترش به درهای بسته مکتب دوخته است.

پس از چاشت ۱۸ ثور سال ۱۴۰۰ درست در ایام ماه مبارک رمضان بود که مردم روزه‌دار غرب کابل مصروف آماده‌گی افطاری و منتظر یکجا شدن اعضای فامیل‌شان دور دسترخوان رمضانی که مادری یا خواهری آن را تهیه کرده بود، بودند. اما در این لحظات، صدای مهیبی ناشی از سه انفجار نیرومند، غرب کابل را خفه ساخت. این در حالی است که غرب کابل چندین سال متواتر شاهد چنین صدا‌هایی از آموزشگاه‌، شفاخانه، مسجد و ورزشگاه بود. اما این صدا یک بار دیگر قلب‌ مردم این ناحیه را به تپش انداخت و هر کس به فکر اعضای فامیل‌شان شدند که بیرون از خانه بودند. مردم سراسیمه و به طرف آموزشگاه‌ها، مساجد، شفاخانه‌ها می‌دویدند. اما این‌بار تروریست‌ها مکان دیگری را برای خون‌خواری انتخاب کرده بودند. (مکتب) جایی که بی‌گناه‌ترین قشر جامعه مصروف آموختن علم و دانش بودند.

لحظه‌ای پس از انفجار بر مکتب دخترانه‌ سیدالشهدا سیلی از مردم و اعضای فامیل دانش‌آموزان به طرف مکتب هجوم بردند. هر کس به این فکر بودند که دختر یا خواهر خود را نجات دهند. تعدادی موفق به نجات عزیزان‌شان شدند، اما تعدادی به ماتم عزیزان‌شان نشستند. غرب کابل یک بار دیگر شب و روز سیاهی را تجربه کرد.

این حمله ناشی از یک موتربمب و دو ماین کارگزاری‌شده بود که در سه مسیر عبور و مرور دانش‌آموزان و در حین رخصتی مکتب از سوی تروریست‌ها منفجر شد. به گفته شاهدان عینی، موتربمب صبح همان روز در نزدیک دروازه کلینیک صحی سیدالشهدا که همجوار لیسه سیدالشهدا است با تایر پنچرشده توقف کرده بود. اما هیچ کسی متوجه اصل قضیه نشده بود.

قربانیان این حمله اکثریت دانش‌آموزان صنف هفتم و یازدهم این لیسه را تشکیل می‌دهد، طبق آمار ۷۱ تن کشته و ۱۶۰ تن زخمی شده‌اند. اما موضوع مبهم این حادثه ناپدیدشدن شکریه، دانش‌آموزی که حتی پدر و مادرش را از جسد و قبرش محروم ساختند، تا هنوز سرنوشتش نامعلوم است و از او فقط یک کتابچه نیم‌سوخته باقی مانده است. به گفته پدر شکریه او تمام شفاخانه‌های کابل را جست‌وجو کرده و تنها زخمی‌ای که هشتاد درصد به شکریه مطابقت داشت، در شفاخانه صحت وطن توسط دوربین‌های امنیتی دیده شده است، که بعد از جست‌وجو هیچ سرنخی پیدا نشد. مدیر و شماری از معلمان لیسه نسوان سیدالشهدا، «عقیله توکلی» به همراه پدر شکریه برای یافتن سرنخی از شکریه، از معاونین دولت پیشین کمک خواسته بودند، اما نتیجه‌ای نداشت.

چیزی که غیرقابل تغییر بود، کشته و زخمی شدن اطفال و نوجوانانی که برای آموزش راهی این مسیر شده بودند، خانواده‌های‌شان را در سوگ نشاندند. با وجود این‌که بیست‌ویک روز به اولین سال‌یاد این حادثه مانده است، ولی این حمله تروریستی تا هنوز در ذهن مردم باقی مانده است. مخصوصا خانواده‌هایی که هنوز زخمی دارند و بعضی اعضای بدن‌شان را در این حمله از دست دادند، هیچ قابل التیام نیست. مادر راضیه، از دانش‌آموزان این حادثه می‌گوید: «این حادثه هیچ وقت از یادم نمی‌رود و نباید هم از یاد بره، فراموش‌شدنی نیسته.»

با این حال پس از حادثه، بر دانش‌آموزان و اعضای فامیل‌شان که در این حمله جان سالم به در بردند، اما آسیب شدید روحی دیده‌اند چه می‌گذرد؟!

پس از بررسی عده‌ای از این دانش‌آموزان و صحبت با خانواده‌شان دریافتیم که این حادثه تاثیر ناباورکردنی بر روح و روان دانش‌آموزان پس از حمله گذاشته است. چنان‌که یکی از این دانش‌آموزان (طاهره) که دانش‌آموز صنف دهم این لیسه بود، سه ماه قبل به دلیل فشار روانی، ترس، سر دردی، تپش بی‌حد قلب به جمع قربانیان این حادثه افزوده شد.

فریده دانش‌آموز آسیب‌دیده
فریده دانش‌آموز صنف دهم مکتب است که بعد از حادثه، آسیب شدید روحی دیده است. اولین چیزی که از مادر فریده می‌شنوم با خبر شدن فریده از مرگ طاهره، هم‌دوره مکتبش بود. «مادر من هم می‌میرم! مه هم مثل طاهره روانی شدم، سرم درد می‌کند. من هم می‌میرم» مرگ طاهره نه تنها فریده بلکه مادرش را نیز نگران کرده است. او از این‌که فریده مثل سابق نیست و کاملا تغییر کرده می‌گوید: فریده خیلی بدخلق شده، سرش درد می‌کند، همیشه دل‌تنگ است، خیلی می‌ترسد. حتی اگر بلند صدا کنیم و یا از روبه‌ریش کسی بیاید، ‌می‌ترسد. هیچ چیزی برایش نمی‌گوییم. اگر بگوییم عصبانی می‌شود. او بعد از این‌که دخترش با چنین حالتی روبه‌رو شده است، دیگر نمی‌تواند از خانه‌اش مدت طولانی دور شود. «یک روز فاتحه رفته بودم، کسی هم خانه نبود، هر چی به فریده زنگ زدم گوشی‌اش را جواب نداد، ترسیدم. آمدم خانه دیدم فریده بی‌هوش افتاده، هر چی کردم به حالت عادی‌اش برنگشت، تا این‌که بهتر شد. فریده از پشک ترسیده بود و تصور کرده بود پشک او را خفه کرده است.» وقتی مادرش متوجه می‌شود چندین دانه تابلیت خورده بود. وقتی از فریده می‌پرسد فقط می‌گوید «مچم، مچم». این حالت فریده که مدت طولانی بی‌هوش می‌ماند، مادرش را نگران کرده است و با چشمان پر از اشک می‌گوید: «این حالت فریده مرا هم تغییر داده، موهای سرم سفید شده. خیلی نگران آینده فریده استم که چه خواهد شد.»

و اما فریده که خودش نیز از این حالت شوکه است، می‌گوید: «خیلی دوست دارم مثل فریده سابق شوم» فریده در گذشته شجاع بود، نمی‌ترسید، خوش‌خلق بود. اما حالا هیچ چیز مثل گذشته نیست، فقط جایی را که هم‌صنفیانش است را دوست دارد.

رابعه دانش‌آموز آسیب‌دیده
رابعه دانش‌آموز صنف دهم مکتب است. پس از حادثه، وضعیت رابعه نگران‌کننده است و مادرش را نیز سخت نگران کرده است. مادرش وضعیت رابعه را چنین بیان می‌کند: رابعه بعد از حادثه کاملا تغییر کرده، از همه چیز می‌ترسد، ضعف می‌کند و یا بی‌هوش می‌شود، بدخلق و دلتنگ شده، استفاده زیاد از پیچکاری تسکین درد، چشم رابعه را نیز ضعیف کرده است. «به رابعه گفته نمی‌توانم که ای کار کو یا او کار نکو. اگر بگویم، حالش بد می‌شود.» مادر رابعه از این‌که دخترش بعد از حادثه چنین شده است، خیلی نگران است و با چشم پر از اشک می‌گوید: خیلی نگران آینده‌اش استم از این‌که رابعه مثل سابق خوب نشود. با یاس می‌گوید: «ای دختر چطور خواهد شد.»

از طرفی رابعه می‌خواست در آینده داکتر شود. وضعیت فعلی‌اش وی را متردد ساخته و نمی‌داند به آرزویش می‌رسد یا خیر. رابعه پی برده که حالش خوب نیست، حالا نگران خود و مادرش است. در آخر می‌گوید: «می‌خواهم همه کسانی که مثل مه شده، هر چی زودتر خوب شوه.»

راضیه دانش‌آموز آسیب‌دیده
راضیه نیز جز کسانی است که از این حادثه خاطره خوش ندارد. مادر راضیه از سنگ‌دل شدن راضیه گلایه دارد و می‌گوید: راضیه در گذشته مهربان بود، مخصوصا با من. اما حالا کاملا تغییر کرده است. «د قصه‌ام نیست.» او از حالت دخترش می‌گوید: راضیه به شدت سر درد می‌شود، دلتنگ و بی‌حوصله است. بعضی اوقات به خاطر سر خود چندین دانه تابلیت می‌خورد و می‌گوید: «طاقت نمی‌آورم، سرم می‌ترکد.» مادرش از این‌که حالت دخترش او را دگرگون کرده می‌گوید: «کاش مکتب نمی‌رفت.» فقط کاری که این روزهای راضیه را شب می‌کند، خوابیدن است. این وضعیت دردناک، مادر راضیه را رنج می‌دهد و در آرزوی این است که هر چه زودتر دخترش خوب شود.

راضیه نیز از حالت فعلی‌اش راضی نیست، او قبلا خیلی شوخ بود ولی حالا خیلی آرام. به جز مادرش دیگر هیچ کسی را دوست ندارد. راضیه از این‌که همه چیز برایش بی‌تفاوت شده، می‌گوید: «قبلا اگر عید، جشن یا عروسی بود خوش می‌شدم و آماده‌گی می‌گرفتم، اما حالا هیچ! بی‌تفاوت به همه‌چیز شدم» او فقط می‌خواهد تنها باشد جایی که هیچ کس نباشه.

ستاره دانش‌آموز آسیب‌دیده
مادر ستاره از دختر خوب خود پیش از حادثه می‌گوید: ستاره مدرسه، کورس، مکتب می‌رفت و هم‌چنان کار می‌کرد. ولی حالا مثل این‌که هیچ او دختر قبلی نیست، نسبت به همه چیز بی‌تفاوت شده.

حالتی که مادر ستاره را بیشتر نگران کرده، درد شدید سر دخترش است حتا باعث موی‌روی‌اش شده. مادرش می‌گوید: زیاد دلتنگ است، وقتی می‌خوابد هر چی صدا کنیم بلند نمی‌شود. از خود بی‌خبر است با حالت ضعف از خواب بیدار می‌شود. مادرش از این‌که دخترش چنین شده با بغض می‌گوید: «در این یازده ماه سرم را همی دختر سفید کرده، فکرم هیچ د جایش نیست. مثل این که هیچ خودم نیستم».

ستاره می‌گوید: از این‌که کاملا تغییر کرده، فعالیت‌هایی را که انجام می‌داد، حالا هیچ یک را دوست ندارد انجام بدهد. از درس خیلی دل‌سرد شده، فقط جایی را که دوست دارد خانه است. خانه را بیش از هر جایی ترجیح می‌دهد.

سمیه دانش‌آموز آسیب‌دیده
مادر سمیه با وجود این‌که خودش نیز تکلیف اعصاب دارد و از طرفی دخترش با چنین حالتی ناخوشایند روبه‌رو است، می‌گوید: دخترم همانند گذشته نیست. همیشه می‌لرزد، سرش درد دارد، خیلی غمگین است و هیچ جایی نمی‌رود. مثل این‌که سمیه پیش از حادثه دختر خلاقی بوده و دوست داشته هر کار و مهارتی را یاد بگیرد. اما حالا سمیه فقط دوست دارد بخوابد. مادرش با ناامیدی تمام، هم از این که حال خودش خوب نیست و هم حال دخترش بهبود نمی‌یابد، تنها امیدش شروع شدن مکتب دخترش است. «کاش مکتب شروع شود، شاید اگر مکتب برود حالش بهتر شود.»

و اما سمیه با چشمان اشک‌آلود از این‌که حالش چنین است، خیلی پریشان است. بیشتر از این‌که از خود بگوید از مادرش می‌گوید که حال مادرش خوب نیست. «این روزها سرم زیاد درد می‌کند، ولی به مادرم نمی‌گویم، چون حالش خراب می‌شود.» او به خاطر مادرش می‌خواهد قوی بماند. سمیه از روز حادثه قصه می‌کند که چه سرش آمد. ولی از طرفی با قهر می‌گوید: «ما که نه استاد داشتیم، نه درس درست بود، چرا مکتب ما ای قسم شد؟» و در آخر هم می‌گوید خیلی دلم شکسته و ناآرام استم.

عزیزه دانش‌آموز آسیب‌دیده
عزیزه یکی دیگر از آسیب‌دیده‌گان این حادثه دردناک است که او را نیز جزء کسانی ساخته که زندگی برای‌شان مفهومی نداشته باشد. مادرش که خیلی نگران آینده‌اش است با این‌که اشک مجالش نمی‌دهد، می‌گوید: «خدا هیچ کس را نشان نده، ای حادثه هیچ وقت فراموش‌شدنی نیست.» عزیزه بعد از حادثه خیلی تغییر کرده، همیشه جگرخون است، گوشه‌نشین شده، دوست ندارد با هیچ کسی باشد. سرش درد می‌کند و از صدای اندکی بلند می‌ترسد و می‌گوید: «نمی‌دانم آینده‌اش چه خواهد شد!؟»

عزیزه هم که حالش را خوب نمی‌داند، دوست دارد همانند عزیزه سابق شود. حال فعلی‌اش او را خسته ساخته و از طرفی خودش نیز شاکی است که چرا نسبت به هر چی بی‌تفاوت شده است. دوست دارد با این‌که مکتب خاطرات حادثه را به یادش می‌آورد؛ ولی شروع شود، تا بتواند هم‌صنفی‌هایش را دوباره ببیند.

این در حالی است که این دانش‌آموزان از لحاظ ظاهری خوب به نظر می‌رسند، ولی در درون‌شان غوغای دیگری است. همه این دانش‌آموزان برای آرام کردن خود از دارو استفاده می‌کنند. در همین حال این حمله تروریستی با واکنش‌های گسترده ملی و بین‌المللی به همراه بود.

اشرف غنی، رییس جمهور اسبق افغانستان با محکوم کردن شدید این حادثه گفت: طالبان با تشدید جنگ نامشروع و خشونت‌شان یک بار دیگر نشان دادند که نه تنها به حل بحران کنونی به گونه صلح‌آمیز و اساسی تمایل ندارند، بلکه به پیچیده ساختن وضعیت، فرصت فراهم‌شده برای صلح را سبوتاژ می‌نمایند و به نیروهای امنیتی و دفاعی دولت پیشین دستور دادند تا جنایت بشری طالبان را که هر روز از مردم بی‌گناه قربانی می‌گیرد بی‌پاسخ نگذارند. همین طور عبدالله عبدالله، عطامحمد نور، سرور دانش به ترتیب این حمله را محکوم کردند.

این در حالی بود که مردم غرب کابل عامل حمله بر مکتب را بی‌توجهی دولت و دولت‌مردان به این ناحیه و نبود امنیت کافی از سوی ارگ ریاست جمهوری مخصوصا اشرف غنی می‌دانستند. چنان‌که در یک مراسم ختم قرآن که برای شهدا و زخمی‌های لیسه نسوان سیدالشهدا از طرف ارگ‌نشینان در مسجد ارگ تدارک دیده بود، یکی از معلمان این لیسه (مالک هابیل) از اشرف غنی چند سوالی می‌پرسد. چرا امنیت ما را تأمین نمی‌کنی؟ در جواب می‌گوید: «امنیت مطلق گرفته نمی‌توانم.» تو حاکم این سرزمینی، تا چه وقت؟ در جواب گفت: «درک‌تان می‌کنم. ولی از دست من خارج است.» پس رییس جمهور بگو که تا چه حد می‌توانی امنیت را تأمین کنی؟ در جواب گفت: «تا خون سر خود.» در همان‌جا از اشرف غنی می‌خواهد به مکتب تشریف بیاورد. وعده می‌دهد. ولی عمل نمی‌کند.

از سویی سرمنشی سازمان ملل متحد بر ضرورت پایان دادن به خشونت در افغانستان و دستیابی به راه‌حل مسالمت‌آمیز درگیری پافشاری کرد. صندوق کودکان سازمان ملل نیز در بیانیه‌ای گفت: «خشونت در مکاتب یا اطراف آن هرگز قابل قبول نیست. مکاتب باید بهشت آرامشی باشند که کودکان بتوانند با خیال راحت در آن بازی کنند. یاد بگیرند و معاشرت کنند.» نهاد مصونیت کودکان با توصیه به طرف‌های درگیر برای رعایت قوانین بین‌الملل و بشردوستانه از آن‌ها خواست که از حمله بر تأسیسات ملکی، مکاتب و مساجد خودداری کنند. وزارت خارجه امریکا با محکوم کردن این حمله تروریستی خواستار ختم فوری خشونت‌ها و هدف قرار دادن افردا ملکی بی‌گناه شد. به همین ترتیب هند، پاکستان، قطر، ایتالیا، بحرین، جاپان، بریتانیا و بعضی سفارت‌خانه‌ها در کابل نیز در بیانیه‌های جداگانه این حمله تروریستی را محکوم کردند.

Back to top button