به خود مراجعه کنیم و کشور را بسازیم؛ کمکهای خارجی ابدی نیست!
افغانستان کشوری است مرزهای کنونی آن در قرن نزدهم از سوی دو امپراتوری آن زمان جهان- روسیه تزاری و بریتانیا- رسم شده است. در توافق میان دو ابر قدرت آن دوره، افغانستان از دسترسی به آبهای آزاد جهان منع شده و با تحولات بعدی در قرن بیستم و تثبیت مرزها با ایجاد سازمان ملل متحد، این کشور مبدل به سرزمینی محاط به خشکه ماند و تاکنون از این رهگذر درگیر بحرانهای اقتصادی و سیاسی شده است.
بر همین اساس، افغانستان نظر به داشتن جغرافیای استراتژیک در منطقه، هرگاه دو قدرت متخاصم شرقی و غربی وجود داشته، به عنوان نقطه حایل میان دو طرف واقع شده و هر زمانی که چنین تخاصمی خاتمه یافته، افغانستان نیز به کلی فراموش شده است.
دست کم در یک سده اخیر- به استثنای دوره ظاهر شاهی- افغانستان همواره متاثر از سیاستهای قدرتهای جهانی بوده و در این چارچوب مورد توجه قرار گرفته یا فراموش شده است. عدم ثبات سیاسی و امنیتی افغانستان هرچند دارای عوام متعدد داخلی است، اما نمیتوان اثرات سیاستهای جهانی قدرتهای منطقهای و جهانی را در آن نادیده انگاشت، کما این که در چهار دهه اخیر مداخلات کشورهای همسایه اخصاً پاکستان سبب نوعی انارشیزم سیاسی و امنیتی و اقتصادی در افغانستان شده و اثرات آن در دراز مدت نیز قابل ترمیم نخواهد بود.
ولی در این مبحث، مداخلات خارجی و عوامل بیرونی وضعیتی که کشورما اینک در آن قرار دارد، مد نظر نیست؛ چه تجربه در دایره دکترینهای سیاسی و استراتژیک ثابت کرده که تا عامل داخلی وجود نداشته باشد، عوامل بیرونی به شدت در مداخله ناتوان عمل میکند.
بنا بر این، در مقالت کنونی بحث ما بیشتر بر گرد مساله عدم رشد اقتصادی متاثر از اختلافات داخلی میچرخد و کمتر به تئوری توطئه متوسل میشویم. افغانستان کشوری است که دارای تنوع فوقالعاده قومی و نژادی و زبانی و فرهنگی که میتواند به صورت بالقوه نقطه قوت ما در رشد اقتصادی برخاسته از جذب گردشگر باشد، اما بنا بر اختلافهای ناموجه و بیبنیاد، ما خود این فرصت خدا دادی را مبدل به چالشی عظیم کرده و بر سر همدیگر میزنیم و در هر نشست و برخاست به دنبال سلامت و ملامت هستیم. از این منظر، مشکلات اقتصادی افغانستان صرف نظر از سیاست و قدرت، دارای اساس و بنیان داخلی است؛ زیرا ما خود خواسته هر فرصت را در چارچوب تنگ و ترش قومیت تعریف میکنیم و از رسیدن به تعالی اقتصادی رنج میبریم.
از جانب دیگر، بر خلاف ادعاهای کلان و بزرگی که داریم، ملتی هستیم تنبل، بدون حس مسئولیت، آموخته خور و عقبمانده؛ زیرا انتظار داریم که خارجیها بیاند و حتا لقمه دهان مان را نیز آماده کنند تا ما فقط استفاده کنیم و روزگار بگذرانیم.
امریکا را مثال میزنم: این کشور بیست سال در افغانستان حضور داشت. صدها میلیارد دالر کمک کرد. در هر عرصه زمینههای رشد و پیشرفت را برای ما مهیا ساخت؛ چه در عرصه آموزش، چه اداره و مدیریت، چه تجارت، چه کشاورزی و چه نظام و امنیت، ولی این ما بودیم که دو دهه حضور بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان را که فرصت عظیم و حتا آرزوی بسیاری از کشورها بود که امریکا در دست کم یک پایگاه نظامی داشته باشد، برباد دادیم و در یک دور باطل دوباره به همان دهه هفتاد برگشتیم.
در همان چارچوب نظام جمهوری، ما همواره بر طبل اختلاف کوبیدیم تا این که امریکاییها آمدند و ما را آشتی دادند. همواره تفرقهافکنی کردیم. رهبران متفرق بودند، مردم را متفرق کردند و نتیجه وضعیتی است که در آن گرفتار آمدهایم.
از همین جهت است که ما پیشرفت نمیکنیم، حتا اگر صدسال دیگر کمکهای جهانی به دسترخوان ما سرازیر شود. ما خود باید فرصتها دریابیم و از آن استفاده کنیم. چالشها را شناسایی کنیم و از آن بگذریم تا بتوانیم کشور خود را بسازیم.