در انتظار مکتب؛

اما هر بار دانش‌آموزان با در بسته روبه‌رو اند!

گزارش: زولفا بهنیا

«ترس از آن دارم که طالبان دوباره به وعده خود عمل نکنند و من بی‌سواد و بی‌سرنوشت بمانم!» یک بار دیگر بیم و امید از آغاز دوباره‌ مکاتب در میان دانش‌آموزان دختر رخنه کرده است و زیبانساء را یک بار دیگر وا داشته تا بکس کتاب و یونیفورم سیاه و سفیدش را از میان ناامیدی‌ها بیرون کرده در جلو چشمانش بگذارد.

او دو ماه پیش نیز قرار اعلان نامعلومی که از طرف وزارت معارف طالبان در مورد آغاز دوباره مکاتب شده بود، با دنیایی از امید، خود را آماده رفتن به مکتب کرد. اما دو ماه گذشت و از باز شدن مکتب خبری نشد. او قرار است صنف یازدهم برود و چند ماه است که منتظر سال جدید تعلیمی است، تا دوباره نشستن در چوکی صنفش را تجربه کند و معلمانش به او بیاموزانند.

از طرفی، ترس از بسته بودن مکتبش او را زجر می‌دهد و در دنیایی از ابهامات قرار داده است. او نمی‌خواهد بی‌سواد باقی بماند و سرنوشتش همانند دخترانی شود که در دوره اول حکومت طالبان مکاتب‌شان را بسته و آن‌ها را خانه‌نشین کردند. کسانی که زجر بی‌سوادی را از همان دوره تحمل می‌کنند و عامل سرنوشت تاریک‌شان را طالبان عنوان می‌کنند.

لیلا (نام مستعار)،  خانم ۳۴ ساله‌‌ای است، که در دور اول حکومت طالبان دانش‌آموز مکتب بود. او با وجود این‌که در یک خانواده نهایت سنتی زنده‌گی می‌کرد، توانسته بود خانواده‌اش را راضی کند، تا در کنار برادرانش او را نیز مکتب بفرستند؛ اما با آمدن طالبان تمام امید و آرزوهایش را آتش جنگ و قیدگیری‌های طالبان نسبت به دختران می‌سوزاند و خاکستر آن آینده تاریکش را رقم می‌زند. رویای داکتر شدن او را در حسار روزگار تا ابد قید می‌کنند. او حالا سه پسر و چهار دختر دارد، که همه را مکتب و دانشگاه فرستاده است و نمی‌خواهد سرنوشت فرزندانش مخصوصا دختران او همانند خودش شود. اما بسته بودن مکتب دخترانش او را سخت نگران کرده و نسبت به وعده‌های طالبان بی‌باور است و به خاطر آینده درسی دخترانش از جامعه جهانی می‌خواهد تا طالبان را وادار به بازگشایی مکاتب دخترانه کند.

این در حالی است که وزارت معارف طالبان از آغاز سال تعلیمی ۱۴۰۱ سه بار وعده باز شدن مکاتب دخترانه را در سراسر ولایات داده‌اند؛ اما تا حال در بعضی از ولایات مانند: بلخ، بامیان و قندهار، دختران بالاتر از صنف شش اجازه رفتن به مکتب را دارند؛ اما طبق پوشش حجابی که از طرف طالبان برای آن‌ها تعیین شده است.

قرار پوشش تعیین‌شده از طرف طالبان، دختران مکلف به پوشیدن حجاب سیاه، چادر سفید و هم‌چنان روبند سیاه که فقط چشمان‌شان معلوم شود، طبق این یونیفورم به دختران بالاتر از صنف ششم اجازه رفتن به مکاتب را داده است. زیبا با این‌که پوشیدن صورت را بهانه‌ای برای بسته بودن مکتب دخترانه می‌داند، چنین می‌گوید: «پوشیدن صورت سخت است، فکر کنید چهارونیم ساعت در این گرمای هوا و به دور از اکسیجن، صورت ما پوشیده باشد.» اما با این یونیفورم تعیین‌شده، هنوز هم دروازه مکاتب برای دختران بسته‌اند.

سارا دانش‌آموز دیگری است، که چشم به راه باز شدن مکتب  او را کم‌کم ناامید کرده است. او می‌خواهد در رشته طب دندان تحصیل کند. ولی حالا رسیدن به آرزویش را همانند طی کردن فرسخ‌های بسا خم و پیچ می‌داند. او با تمام ناامیدی‌ای که نسبت به آینده‌اش دارد، در حالی که چشمانش هر بار تر می‌شود، با بغض چنین می‌گوید: «کاش هیچ در افغانستان به دنیا نیامده بودم، یا هم بچه به دنیا می‌آمدم.» سختی این روزها و چشم به راه ماندنش، او را مجبور کرده است تا از جنسیتش متنفر شود و در حسرت این باشد، که کاش پسر می‌بود، تا می‌توانست مکتب برود و رسیدن به آروزهایش این همه سخت نبود.

او پیش از این در راه رسیدن به آرزوهایش، از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کرد، چنان که از نتیجه امتحانات سالانه‌اش که همه پارچه‌های امتحان خود را در بین دوسیه‌ای منظم جا داده و از صنف هفت الی یازده همیشه با نمرات خوب در درجه اول و دوم بوده است. و هم‌چنان تقدیرنامه‌ها و سرتفکت کورس او از طرف دیگر این را می‌رساند، که سارا در رسیدن به آرزوهایش خیلی مصمم بوده است؛ اما حالا به نظر می‌رسد او نسبت به گذشته خیلی دل‌سرد شده، چنان که کورس را نیز ترک کرده است.

در حین ورق زدن کتابچه‌اش، با چنین جمله‌ای سر می‌خورم که نوشته است: «از همه‌ حقی که شما از ما گرفته‌اید، تنها یک حقم را که آگاه شدن و نابودی جهالت است، را از شما می‌خواهم.» و در پایین آن نوشته بود (تعلیم و تحصیل). او حقش که همان تعلیم و تحصیل است، با قلم و کتابچه‌اش در میان گذاشته است.

از طرفی او نیز حجاب را بهانه‌ای برای بسته بودن مکتبش می‌داند و با حجاب تعیین‌شده، که پوشیدن صورت را نیز شامل می‌شود، مخالف است و چنین می‌گوید: «برای چه باید دخترها صورت‌شان را بپوشانند. مگر آن‌ها جرمی را مرتکب شدند، که مجبور به پوشیدن صورت‌شان استند.» او صورتش را نشانه هویت خود می‌داند، نه وسیله‌ای برای تحریک مردان. او از جامعه جهانی می‌خواهد، تا در قسمت بازگشایی مکاتب اقدامی کند.

این در حالی است که دختران بیش از ده ماه از حق رفتن به مکتب محروم مانده‌اند، چنان‌که اکثریت این دختران از لحاظ روحی در حالتی خوبی به سر نمی‌برند.  عاطفه، شکیلا، سارا و فهیمه، دانش‌آموزانی هستند که تغییرات بعد از بسته شدن مکتب برای‌شان پیش آمده چنین است: آن‌ها افسرده شده‌اند و دیگر همانند سابق نمی‌توانند برداشت درست از خواندن متنی داشته باشند و هم‌چنان یادفراموشی پیدا کرده  و هر چیزی زود از حافظه‌شان می‌رود. چنان‌که والدین این دانش‌آموزان نیز چنین واقعه‌ای را پس از بسته شدن مکتب فرزندان‌شان تایید می‌کنند.

Back to top button