11 سپتمبر و افغانستان؛ پیامدها، فرصت‌ها و حسرت‌ها

11 سپتمبر نه تنها برای امریکایی‌ها که برای مردم افغانستان نیز برهه مهمی بوده و همین اکنون شاید بیشتر از هر امریکایی، بر سرنوشت افغانستان و مردم آن اثر گذاشته است. در چنین روزی در سال 2001 میلادی، چند عضو القاعده هواپیماهایی را ربودند و به برج تجارت جهانی که نماد هویت امریکایی بود، کوبیدند. در اثر این حادثه دلخراش، هزاران انسان بی‌گناه کشته شد و طولانی‌ترین نبرد امریکا را نیز رقم زد.

نویسنده: طارق قاسمی

اینک از آن روز نزدیک به 21 سال گذشته است. 21 سالی که هم برای امریکایی‌ها و هم برای افغانستان، دوره‌ای پر از امیدها، فرصت‌ها، چالش‌ها و حسرت‌ها بود و سرانجام به پایان رسید. اکنون که حضور بیست ساله امریکا در افغانستان خاتمه یافته و جدا از این که اثرات آن برای این ابر قدرت یا تغییر قضایای بین‌المللی چه بود، اما برای افغانستان وضعیت تفاوت ماهوی با آنچه پیش از آن رخ داده و بعد آن رخ خواهد داد، دارد؛ زیرا افغانستان کشوری است که در طول حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی فرهنگی خود، هرگز چنین فرصت عظیمی به دست نیاورده بود که هم حمایت نظامی بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان را با خود داشته باشد و هم در داخل زمینه اعمار ساختار سیاسی و نظامی و فرهنگی دموکراتیک به وجود بیاید.

هرچند هدف اولیه امریکا از حضور در افغانستان مختص مبارزه با تروریزم بود و هرگز پلانی وجود نداشت که اینجا برای بیست سال حضور نظامی داشته باشد، اما به دلایلی، ایالات متحده امریکا تصمیم گرفت که در کنار ماموریت مبارزه با تروریزم، در عرصه نظام-ملت سازی نیز در افغانستان کار کند که هدف از این نوشتار نیز پرداختن به همین زاویه و فرصت‌ها، چالش‌ها و حسرت‌هایی است که در اختیار افغانستان پس از حملات 11 سپتمبر قرار داده شد، است. این که چرا افغانستان نتوانست از این فرصت به گونه درست استفاده کند، چالش‌ها چه بود و چه حسرتی اکنون وجود دارد.

فرصت‌ها:

11 سپتمبر سبب شد که امریکا به افغانستان بیاید کند. دوره‌ای بود که افغانستان حاکمیت مشروع نداشت، جنگ از سیر تا پیاز کشور را نابود کرده بود و عملاً به عنوان یک جزیره جدا افتاده از بقیه جهان در آتش و دود و جهل مرکب می‌سوخت. در چنین وضعیتی تغییری رخ داد و افغانستان مورد توجه جامعه جهانی به ویِژه امریکا قرار گرفت. افغانستان در جنگ و گمنام که لانه امن تروریزم شده بود، یک باره دارای نظام، ارتش، پولیس، اداره، هویت و تمامیت ارضی شد. این فرصت کمتر در اختیار کشورها قرار می‌گیرد؛ زیرا جهان آنطور که در افغانستان سخاوتمندانه سرازیر شد، بایستی ما به عنوان شهروندان این وطن، با حرص و ولع خود را می‌ساختیم. اگر مقدار کمکی را که امریکا و کشورهای متحدش به افغانستان در این دو دهه ارسال کردند، با طرح مارشال مقایسه کنیم، مایه سرافکندگی می‌شود که ما نتوانستیم از چنین سخاوت عظیم، استفاده کنیم. با طرح مارشال اروپای ویران پس از جنگ جهانی دوم ساخته شد، اما افغانستان گرفتار دور باطل فساد، قوم پرستی، سمت‌گرایی و عدم درایت سیاسی و اقتصادی، هیچ تغییر نکرد. جهان به ما فرصت داد اما ما دچار فساد شدیم. به جان هم افتادیم و آن فرصت عظیم را مبدل به چالشی سنگین کردیم.

چالش‌ها:

دو دهه گذشته که امریکایی‌ها در افغانستان حضور داشتند، همراه بود با چالش‌های سنگین؛ چالش‌هایی که از دو آبشخور تغذیه می‌کرد و سردم‌داران افغانستان نتوانستند آن را مدیریت کنند. چالش‌های دو دهه گذشته دارای دو بعد داخلی و خارجی بود، در بعد خارجی همسایگان و برخی کشورهای منطقه با حمایت از طالبان دخیل بودند و در بعد داخلی نیز فساد گسترده و عدم طرح یک پالیسی خارجی استوار بر واقعیت‌های جهان و منطقه سبب شد که چالش‌ها افزون بر عدم مهار، با گذشت هر روز گسترده‌تر شود. در افغانستان نیاز بود که دولت مرکزی نخست با فساد مبارزه جدی و معنادار می‌کرد و سپس، حساسیت‌های منطقه‌ای را طوری مدیریت می‌نمود که زمینه برای رشد طالب مهیا نمی‌شد.

چرا نتوانستیم از این فرصت عظیم استفاده کنیم:

عوامل و دلایل زیادی وجود دارد که می‌توان به عنوان متحول‌های ناتوانی ما در عدم استفاده از فرصت حضور امریکا مطرح شود، اما نباید فراموش کنیم که ردیف کردن عوامل متعدد کار چندان سختی نیست و می‌توان هرگاه و هر لحظه آن را انجام داد، ولی چیزی که اهمیت فوق العاده دارد، عامل داخلی و غرق شدن ما به عنوان یک ملت در باتلاق تفرقه و فساد بود که دستان ما را از پشت بست و در استفاده از فرصت‌های فراهم شده ناتوان ساخت. در این زمینه به دنبال ملامت و سلامت نیستیم چرا که چنین موضوعی آدرس مشخصی ندارد که بتوان او را محکوم کرد؛ زیرا عامل فساد و تفرقه از هر طرف وجود داشت و نه تنها امریکایی‌ها که حتا حامیان سنتی جریان‌ها و هسته‌های قدرت را سرخورده کرده بود.

ادامه دارد….

Back to top button