خونی که همیشه جاری است؛ پس از حمله بر مکتب سیدالشهدا بر خانواده‌های قربانیان چه می‌گذرد؟

گزارش: زولفا بهنیا

بیش از یازده ماه از حمله بر مکتب دخترانه سیدالشهدا می‌گذرد، حمله‌ای که شماری از تروریستان یک موتر بمب و دو ماین کارگزاری شده را در نزدیکی مکتب سیدالشهدا در دشت برچی کابل، درست در سه نقطه متفاوت عبور‌ و مرور دانش‌آموزان، موقع بیرون شدن از مکتب، منفجر ساختند. این حمله ۷۱ تن کشته برجای گذاشت. همراه با (شکریه) ناپدیدشده‌ که تا هنوز سرنوشتش معلوم نیست و ۱۶۰ تن دیگر زخمی در پی داشت. قربانیان این حمله بیشتر دانش‌آموزان استند، که سن‌شان بین سیزده تا شانزده سال و دانش‌آموزان صنف هفت الی یازدهم  مکتب بودند. در این حمله مرگ‌بار هزاران امید، آرزو و پاره تن مادران‌ غم‌‌دیده ‌همراه با دختران نورسته‌شان زیر خاک شدند. اما این حمله با گذشت چندین ماه تا هنوز از دانش‌آموزان این مکتب قربانی می‌گیرد، طاهره شانزده ساله قربانی جدید این حمله است که سه ماه از مرگش می‌گذرد و مادر سال‌خورده‌اش را یک بار دیگر به سوگ نشاند.

طاهره، دانش‌آموز مکتب سیدالشهدا که پس از هشت ماه تکالیف روحی و روانی ناشی از انفجار جان سپرد

صدای زجه زنان مادر سال‌خورده طاهره از دهلیز خانه‌شان به گوش می‌رسد. «آه… طاهره‌ام» مثل این‌که مرگ زودهنگام طاهره و نواسه‌اش (عارفه) که در روز حمله شهید شده بود، سخت این مادر را زجر داده است. با چشمان پر از اشک مثل این‌که از پس پرده‌ای من را می‌بیند به من خیره می‌شود و دستم را می‌گیرد و از طاهره‌اش می‌گوید: «طاهره خیلی دختر لایق بود خیلی…، مرا لایقش ندید.» با این‌که اشک مجالش نمی‌دهد، ولی دوست دارد از طاهره‌اش بگوید. از روز حادثه مکتب که طاهره حالش را برایش روایت کرده بود می‌گوید: طاهره در صنف نشسته بود و با هم‌صنفی‌اش سوال حل می‌کردند که ناگهان صدای بلندی به گوشش می‌رسد و گِل‌های سقف صنف پایین می‌ریزد، در همان زمان مثل این‌که چیزی به قلب طاهره اصابت می‌کند و حالش بد می‌شود. مادر، خواهر و برادر طاهره منشاء درد قلب طاهره را از همان روز می‌داند و می‌گویند درد قلب طاهره از همان روز شروع شد.

به گفته مادر‌، خواهر و برادرش، طاهره پیش از حادثه مکتب هیچ‌گونه مشکل جسمی و روانی نداشت. همه مشکل‌هایش بعد از حادثه مکتب شروع می‌شود. مخصوصا وقتی از مرگ برادرزاده‌اش عارفه، که خیلی با هم صمیمی بودند و با هم مکتب و کورس می‌رفتند، باخبر می‌شود. سخت شوکه می‌شود و از هوش می‌رود. بعد از آن طاهره حالت عادی‌اش را از دست می‌دهد و ناسلامتی‌های جدیدی برایش پیدا می‌شود. طاهره شب و روز می‌ترسد، مادرش در حالی‌که بغضش را قورت می‌دهد می‌گوید: «طاهره شب‌ها از خواب خود می‌پرد، چیغ می‌زند… آی انتحاری شده! هر قدر می‌گفتیم تو د خانه استی قبول نمی‌کرد و چیغ می‌زد که انتحاری شده. حتی روزانه از خانه تا آشپزخانه به تنهایی نمی‌رفت باید دو نفر همراهش می‌رفت، از بس که ترس می‌خورد.»

تنها ترس، مشکل طاهره بعد از حادثه نبود. بلکه پس از آن او شدیدا سر درد می‌شود و درد قلبش نیز شروع می‌شود. ولی در چنین حالتی او از خواهر بزرگش خواهش می‌کند که درد سر و قلبش را با مادرش نگوید. چون مادرش فشار دارد، مبادا مادرش را از دست بدهد. مادرش با این‌که سخت پشیمان است و خودش را ملامت می‌کند، با زجه‌های بلند گریه می‌کند و می‌گوید: «آه…، دختر دل‌سوزم» و هر بار می‌گوید کاش ما زودتر خبر می‌شدیم و پیش داکتر می‌بردیم. با صدای لرزان می‌گوید: «ما گرفتار ختم شهید عارفه شدیم، طاهره هیچ د قصه‌اش نشدیم که خوب می‌شه» اما نشد.

چند لحظه اتاق را سکوت فرا می‌گیرد. این سکوت توسط گریه‌های خواهر بزرگ طاهره می‌شکند، خواهرش با گریه می‌گوید، طاهره را پس از سپری شدن هفت ماه از حادثه، وقتی درد قلبش شدید شد داکتر بردیم. داکتر وقتی طاهره را معاینه می‌کند، متوجه می‌شود تپش قلب طاهره بسیار شدید است. حیران می‌ماند که چرا این دختر با این سن کمی که دارد قلبش این‌گونه تپش دارد. خواهر طاهره می‌گوید: «از مه پرسان کرد، ای خو د حادثه مکتب سیدالشهدا نبوده؟ گفتم: بله. داکتر سرش را تکان داد» مثل این‌که داکتر چیز مبهمی را به خواهر طاهره فهمانده بود. داروی داکتر درد قلب طاهره را تا حدی کاهش می‌دهد؛ ولی دیری نمی‌گذرد که طاهره از درد شدید سرش شکایت می‌کند، این بار وضعیت طاهره وخیم‌تر می‌شود و فامیلش او را به شفاخانه رسولی واقع در نقاش دشت برچی می‌برد. طاهره در آن‌جا مدت سیزده شبانه‌روز بستر می‌ماند. در این مدت درد سر طاهره به او اجازه نمی‌دهد با خانواده‌اش مخصوصا مادرش حرفی بزند.

خواهر طاهره، از نگرانی طاهره در مورد درس‌هایش پس از بستری‌شدنش چنین می‌گوید: «طاهره هر بار می‌گفت د استادم د کورس زنگ بزنید که مره غیرحاضر نکند.» اما طاهره چه می‌دانست که این روزها، روزهای آخرش است! طاهره پس از هفت روز بستری‌شدنش وضعیتش وخیم‌تر می‌شود و به کوما می‌رود. خواهر طاهره گریه‌کنان می‌گوید: «طاهره دیگر چشم‌هایش را باز نکرد.»

برادر طاهره که دو دخترش نیز در مکتب سیدالشهدا شاهد حادثه بودند، سخت نگران‌شان است و می‌گوید همه این‌ها در همان مکتب بودند و همه‌شان شوک دیده‌اند؛ ولی وضعیت طاهره از همه وخیم‌تر بود. «وضعیت هم ای رقم است که نه کار است و نه پول کافی که این‌ها ره پیش داکتر ببرم» او هم‌چنین نگران وضعیت دخترانش، دختر خواهر و برادرش است که همه در مکتب سیدالشهدا بودند از چشمانش پیدا است که مبادا مثل طاهره شوند، از طرفی دیگر مرگ خواهرش وی را دگرگون کرده است.

با گلوی خشکیده اسامی دختران و دخترهای خواهرش را می‌گیرد (صالحه، منصوره، ملیکه و عاتیکه). هیچ یک از این دختران حالت خوبی ندارند و تغییر کردند، چون بین‌شان صمیمت خاصی بود. زمانی که از مرگ طاهره باخبر می‌شوند ضعف می‌کنند. مثل این‌که این دانش‌آموزان از حادثه مکتب و از مرگ دو تن از اعضای فامیل‌شان سخت در شوک و غمگین استند. فامیل این دانش‌آموزان می‌گوید: «ما محتاج یک خنده همین‌ها استیم».

از طرفی منصوره و صالحه برادرزاده‌های طاهره، هر دو با چشمان پر از اشک از این‌که دو تن از اعضای خانواده‌شان و دوست صمیمی‌شان را از دست دادند بغض گلوی‌شان اجازه نمی‌دهد حرف بزنند. به سختی می‌گویند: از این‌که دیگر هیچ چیز همانند گذشته نیست و علاقه به درس ندارند. از آروزهای‌شان می‌گویند و هم‌چنان متردد استند که تحقق پیدا می‌کند یا خیر. آخرین جمله‌ای که با بغض به سختی می‌گویند این است «ازو پیش پنج نفر از خانه طرف مکتب می‌رفتیم، حالی چهار نفر می‌ریم.»

مادر داغ‌دیده طاهره مثل این‌که طاقت نمی‌آورد من را تا مقبره دخترش طاهره و نواسه‌اش عارفه همراهی کند. طاهره و عارفه را چند کیلومتر دورتر از خانه‌شان دفن کردند. در جریان راه از دخترش می‌گوید، دوست دارد برای تسکین دلش از طاهره‌اش بگوید. «طاهره اولاد خوردم بود، اولاد خورد شیرین است. ولی د شیرنی خود نشست» سر مقبره طاهره و عارفه رسیدیم هر دو را کنار هم دفن کردند. روی سنگ قبر عارفه نوشتند (شهید عارفه)، ولی روی سنگ قبر طاهره هیچ چیزی دیده نمی‌شود. مادر طاهره می‌گوید: از این‌که مرگ طاهره هنوز برای ما غیرقابل باور است، برادرانش می‌گویند: «چطور بنویسیم که طاهره هم مرده.» از سرودی که طاهره در مراسم چهلمین روز عارفه در مکتب خوانده بود نیز می‌گوید که طاهره سرود را طوری خواند که خودش کاملا خوب باشه؛ ولی پس از بازگشت درد سرش شدید می‌شود و تا صبح می‌خوابد.

از این‌که سر قبر هر دو آب نبرده بود؛ ولی اشک مادرش سنگ قبر را کاملا تر کرد.

آخرین خواسته‌ی مادر طاهره این است که اسم و عکس دخترش (طاهره) را نیز جزء شهدای لیسه نسوان سیدالشهدا بگردانند.

Back to top button